آقای خوبم سلام

یا اهل الهدی اجتمعوا

آقای خوبم سلام

یا اهل الهدی اجتمعوا

انتظار ما انتظار نیست...

مهدی جان، به انتظار نشستن خطای ما بود، به انتظار تو باید ایستاد
 
 
یا مولانا یا اباصالح
 
ادرکنا...

فرض کن مهدی (عج) بتو مهمان گردد

 فرض کن مهدی ( عج) بتو مهمان گردد


 ظاهرت هست چنانکه خجالت نکشی؟          باطنت هست پسندیده صاحب نظری؟ 

 خانه ات لایق او هست که مهمان گردد؟         لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری؟  

 پول بی شبهه و سالم زهمه دارایی              آنقدر هست که یک هدیه برایش بخری؟  

 حاضری گوشی همراه تورا چک بکند؟             باچنین شرط که در حافظه اش دست نبری؟  

 واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران؟         گرچنین بود توان گفت ترا شیعه اثنی عشری! 

یوسف من

یار من یوسف نیا اینجا کسی یعقوب نیست
لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست
ای گل زیبای من از دوریت اشکی نریز
نازنین اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست
گرچه در هر جمعه ای زیبا دعایت می کنند
بهترینم این دعاها جنسشان مرغوب نیست 

یک جمله از دلم...

بیا آقا... بیا که بی تو صبح، با طلوع آفتاب برایم روشن نیست ؛ چرا که خورشید تویی و شب برایم مایه آرامش نیست؛ چرا که غم گذشت یک روز دیگر بدون تو بر دلم سنگینی می کند...

قشنگ ترین صحنه روزگار من وقتی بود که ...

یادمه روز اولی که کلاسای مهدویت شروع شده بود، تو ذهنم پر بود از سوال. سوال از آقام.

آقا پسندیدی؟راضی هستی؟ یا نه اصلا مولای من اومدی ببینی داریم چه کار میکنیم؟ اومدی به مهمونات سر بزنی؟ اینا همه به عشق تو اومدناااا!

توی همین فکرا بودم که گفتم خدا من که چشمانم لایق دیدن یار نیست، یک صفحه از قرآن باز میکنم تا برایم گواهی باشه از حضور مولای من...

صفحه 231،آیات 82-88سوره هود اومد، اولش با آیات غضب اشکم در اومد. مولا نپسندیدی؟ تو نیومدی؟ 

همین طور صفحه رو تا پایین اومدم، هنوز امید داشتم یک آیه ببینم که دلم شاد شه.

نه خدا من باور ندارم مولای من نیاد...

تا اینکه چشمم خورد به آیه 86سوره هود...خدایا عاشقتم ....مولای من دوستت دارم....آیه این بود:

بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین

خدایا آقام اومده...خدایا دوستت دارم... مولای من 


تو را شاکرم...

خدایا تو را شاکرم که دوباره راهی گشودی تا برای بندگی ات به اسارت برده شوم...

و من این اسارت را می پسندم 

این اسارت را می پسندم تا مرا از مردم ناآگاهی که تو را می پرستند اما تو را نمی پرستند...

تو را دوست دارند اما تو را دوست ندارند...

ولی ات را می شناسند اما او را نمی شناسند...

مرا از زمره این بندگانت بیرون بیاااوری که من بندگی ات را می پسندم...

و چه سخت است و طاقت فرسا، مولای من، آه و اشک چشمان تو، وقتی...

من و نمایشگاه بین المللی قران...2

قدری تعلل کرد و سپس در حالی که اشک حسرت در چشمانش حلقه زده بود گفت:من دانشجویی بودم که در یکی از کشورهای اروپایی درس می خواندم،محل سکونتم در یک بخش کوچک بود و تا شهری که دانشگاه من در آنجا بود فاصله زیادی داشت که اکثر اوقات من با ماشین این مسیر را طی می کردم،ضمناً در این بخش یک اتوبوس بیشتر نبود که مسافرین را به شهر می برد و بر می گشت.برای فارغ التحصیل شدنم باید آخرین امتحانم را می دادم،پس از سالها رنج و سختی و تحمل غربت خلاصه روز موعود فرا رسید.درسهایم را خوب خوانده بودم و خودم را برای آخرین امتحان که امتحانی مهم و سرنوشت ساز بود آماده کرده بودم.

سوار اتوبوس شدم و پس از چند دقیقه حرکت کردیم،اتوبوس پر از مسافرانی بود که به شهر می رفتند.من هم کتابم جلوم باز بود و مشغول مطالعه بودم.نیمی از راه را آمده بودم که یکباره اتوبوس خاموش شد.راننده پایین رفت،کاپوت ماشین را بالا زد و قدری با موتور ور رفت اما روشن نشد.چند بار این کار را تکرار کرد اما فایده ای نداشت.توقف طولانی شد،مسافرین پیاده شدند و کنار جاده نشسته بودند و بچه هایشان نیز در آن حوالی مشغول بازی بودند.و من هم دلم برای امتحانم همانند سیر و سرکه می جوشید.ناراحت بودم چیزی به وقت امتحان نمانده بود،وسیله نقلیه دیگری هم از جاده عبور نمی کرد. مضطرب و نگران بودم که چه کنم و نزدیک شدن عقربه های ساعت به وقت امتحان لحظه لحظه امید مرا کمتر می کرد.و به چشم خود می دیدم که نزدیک است تلاشهای چندین ساله ام به هدر رود.

ادامه مطلب ...

من و نمایشگاه بین المللی قران...

بسم رب المهدی

سهم من از نمایشگاه قران در ماه مبارک رمضان داستان زیر بود که با شماها تقسیمش میکنم،اما یادتون  باشه حتما  داستان رو تا انتها بخونید

تعهد با امام زمان(ع) بر نماز اول وقت

صدای تیک تاک رادیو اتوبوس حکایت از فرا رسیدن وقت فریضه ظهر میکرد .مسافرین اتوبوس ،هر یک به صورتی خودشان را سرگرم کرده بودند.عده ای بیابان ها یاطراف را تماشا میکردند و تیر تلگراف ها را شمارش میکردند عده ای مشغول صحبت کردن با همدیگر بودند و عده ای هم چرت میزدند و عدهای با تنقلات خودشان را سرگرم کرده بودند.

ادامه مطلب ...

چقدر خنده داره...


چقدر خنده داره که آقا در تمام اوقات به یاد و مراقبت ما است و مشتاقانه ما را می طلبد ولی ما در شبانه روز ؛حتی دقایقی را هم به ایشان اختصاص نداده ایم


چقدر خنده داره زمانی که در مجلسی وارد می شویم ویا به دیدار کسی می رویم سعی میکنیم زیبا و آراسته جلوه نماییم؛اما به اینکه آقا ؛چگونه ما را بپسندد و چگونه ما را دوست داشته باشد؛ توجهی نکرده ایم و همیشه در محضرشان آلوده و زشت حضور یافتیم.

چقدر خنده داره که ما ...

ادامه مطلب ...

نکند قربه الی الله بقیه الله تنها بماند...

حضرت زهرا سلام الله علیها در گودی قتلگاه و حضرت زینب سلام الله علیها بر فراز تل زینبیه به نظاره ایستاده اند .نکند (هل من معین )امام زمان در صحرای کربلای غیبت بی لبیک بماند.

مبادا هل هله اهل کوفه صدای غربت حجت بن الحسن را به گوش ما نرساند .

نکند قربه الی الله بقیه الله تنها بماند.

اگر تا به امروز آن گونه که باید به وظیفه خود عمل نکرده ایم واز دعا برای فرج منتقم آل محمد علیهم السلام غافل مانده ایم برای جبران دیر نشده است بیایید با خدای مهربان و خالصانه به درگاه حضرتش عرضه بداریم :با پروردگارا از اول عمرم تا هم اکنون اگر در پرونده من عملی هست که مورد رضایت توست (اعم از حج مقبول ،زیارت ائمه علیهم السلام و امام زادگان،قرائت قران،نماز جماعت ،صدقه ،احسان به خلق،صله رحم،ذکر ،عزاداری ،ادعیه واعمال مستحبی و...)همین لحظه از پرونده عمل من بردار و برای تعجیل در فرج منجی عالم منظور بفرما و از امروز هم ثواب هر عمل خیر مرا که رضایت تو در آن است برای تعجیل فرج مقرر فرما ،خدایا حتی برای لحظه ای مرا از یاد مولایم غافل مفرما .

برگرفته از کتاب آشتی با امام عصر-دکتر علی هراتیان